در زمان پیامبر (ص) پادشاه سرزمینی میمیرد و پسر آن پادشاه تاج پدرش را به عنوان پیشکش
به پیامبر تقدیم می کند تا پیامبر پول آنرا در میان مردم فقیر تقسیم کند.
در قبال کار این شاهزاده پیامبر به سلمان فارسی امر می کند که برای آمرزش پدر شاهزاده
یک حمد و یک یاسین بخواند و سلمان نیز اطاعت عمر کرد.
شاهزاده خیلی ناراحت شد و با خودش گفت که من تاج به آن گرانی را خدمت پیامبر آوردم
و ایشان می گوید که یک حمد و یک یاسین بخواند.
پیامبر که از دل شاهزاده آگاه بود به حاضرین فرمودند برخیزید تا به شما چیزی نشان دهم.
همه به دنبال پیامبر افتادند و پیامبر آنهارا به قبرستان برد.
آنگاه به امر خدا به یک مرده دستور داد تا از قبر بیرون آید .مرده با کمی تاخیراز قبر بیرون آمد
وخدمت پیامبر حاضر شد.پیامبر از او دلیل تاخیرش را پرسید و آن مرده گفت که شخصی از کنار قبرستان می گذشت و هنگام گذر یک فاتحه برای همه ی مردگان فرستاد.من نیز در صف دریافت ثواب بودم و علت تاخیر من نیز همین بوده است.
پیامبر از مرده خواست تا چیزی را که دریافت کرده را نشان بدهد.
آنگاه آن مرده تاجی را نشان داد که با تاج شاهزاده قابل مقایسه نبود (گویی یک تاج را با فنجان مقایسه کنید) و چشم همه ی حاضرین را به خود خیره کرد و از هیبت آن همه انگشت به دهان ماندند.این تاج از تقسیم ثواب یک فاتحه برای تمامی مردگان به این مرده رسیده بود
نظرات شما عزیزان:
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)